جنیس میگوید: به پشت دراز کشیده بودم و به برادرم فکر میکردم. گفتم: «مراقبش باش» در همان لحظه، دو عقاب بالای سرم پرواز کردند و از کنارم گذشتند. یکی دور زد و دیگری را گرفت و از کنارم پرواز کرد. اگر به این جور چیزها اعتقاد داشته باشید، لحظهی بسیار زیبایی بود.